close
آخرین مطالب
  • هاست وردپرس تحویل آنی
  • فود کده
  • پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    پیغام مدیر :
    با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
    امام علی(علیه السلام) رایه الهدی
    نوشته شده در پنجشنبه 18 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 218
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5



    لیله القدر خیر من الف شهر
    نوشته شده در پنجشنبه 18 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 261
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">




    لبیک یا امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)
    نوشته شده در چهارشنبه 17 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 236
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">




    خلاصه زندگینامه امام علی(علیه السلام)
    نوشته شده در چهارشنبه 17 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 241
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)  border=

    شهادت على عليه السلام

    تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى ...

    (نداى آسمانى)

    على عليه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت بكوفه در صدد حمله بشام بر آمد و حكام ايالات نيز در اجراى فرمان آنحضرت تا حد امكان به بسيج پرداخته و گروههاى تجهيز شده را بخدمت وى اعزام داشتند.

    تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نيروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و باردوگاه نخيله پيوستند،على عليه السلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمين و تهيه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را بعمل آورد،فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاويه و مخصوصا از نيرنگهاى عمرو عاص دل پر كينه داشتند در اين كار مهم حضرتش را يارى نمودند و بالاخره در نيمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على عليه السلام پس از ايراد يك خطابه غراء تمام سپاهيان خود را بهيجان آورده و آنها را براى حركت بسوى شام آماده نمود ولى در اين هنگام خامه تقدير سرنوشت ديگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقيم گردانيد.

    فراريان خوارج،مكه را مركز عمليات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان باسامى عبد الرحمن بن ملجم و برك بن عبد الله و عمرو بن بكر در يكى از شبها گرد هم آمده واز گذشته مسلمين صحبت ميكردند،در ضمن گفتگو باين نتيجه رسيدند كه باعث اين همه خونريزى و برادر كشى،معاويه و عمرو عاص و على عليه السلام ميباشند و اگر اين سه نفر از ميان برداشته شوند مسلمين بكلى آسوده شده و تكليف خود را معين مى‏كنند،اين سه نفر با هم پيمان بستند و آنرا بسوگند مؤكد كردند كه هر يك از آنها داوطلب كشتن يكى از اين سه نفر باشد عبد الرحمن بن ملجم متعهد قتل على عليه السلام شد،عمرو بن بكر عهده‏دار كشتن عمرو عاص گرديد،برك بن عبد الله نيز قتل معاويه را بگردن گرفت و هر يك شمشير خود را با سم مهلك زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه اين قرار داد بطور محرمانه و سرى در مكه كشيده شد و براى اينكه هر سه نفر در يكموقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بيدار ميمانند براى اين منظور انتخاب كردند و هر يك از آنها براى انجام ماموريت خود بسوى مقصد روانه گرديد،عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص بمصر رفت و برك بن عبد الله جهت قتل معاويه رهسپار شام شد ابن ملجم نيز راه كوفه را پيش گرفت.

    برك بن عبد الله در شام بمسجد رفت و در ليله نوزدهم در صف يكم نماز ايستاد و چون معاويه سر بر سجده نهاد برك شمشير خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشير او بجاى فرق معاويه بر ران وى اصابت نمود.

    معاويه زخم شديد برداشت و فورا بخانه خود منتقل و بسترى گرديد و ضارب را نيز پيش او حاضر ساختند،معاويه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنين كارى كردى؟

    برك گفت امير مرا معاف دارد تا مژده دهم:معاويه گفت مقصودت چيست؟برك گفت همين الان على را هم كشتند:معاويه او را تا تحقيق اين خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گرديد او را رها نمود و بروايت بعضى (مانند شيخ مفيد) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.

    چون طبيب معالج زخم معاويه را معاينه كرد اظهار نمود كه اگر امير اولادى نخواهد ميتوان آنرا با دوا معالجه نمود و الا بايد محل زخم با آهن گداخته داغ گردد،معاويه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (يزيد و عبد الله) براى من‏كافى است (1).

    عمرو بن بكر نيز در همان شب در مصر بمسجد رفت و در صف يكم بنماز ايستاد اتفاقا در آنشب عمرو عاص را تب شديدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود بمسجد برود و به پيشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت بمسجد فرستاده بود!

    پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر بسجده داشت عمرو بن بكر با يك ضربت شمشير او را از پا در آورد،همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نيمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته بچنگ مصريان افتاد،چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را بعذابهاى هولناك عمرو عاص تهديدش ميكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟شمشيرى كه من بر او زده‏ام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمى‏ماند مردم گفتند آنكس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!

    بيچاره عمرو آنوقت فهميد كه اشتباها قاضى بيگناه را بجاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت بمرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع بگريه نمود و چون عمرو عاص علت گريه را پرسيد عمرو گفت من بجان خود بيمناك نيستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموريتم را انجام دهم!عمرو عاص جريان امر را از او پرسيد عمرو بن بكر مأموريت سرى خود و رفقايش را براى او شرح داد آنگاه بدستور عمرو عاص گردن او هم با شمشير قطع گرديد بدين ترتيب مأمورين قتل عمرو عاص و معاويه چنانكه بايد و شايد نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نيز كشته شدند.

    اما سرنوشت عبد الرحمن بن ملجم:اين مرد نيز در اواخر ماه شعبان سال چهلم بكوفه رسيد و بدون اينكه از تصميم خود كسى را آگاه گرداند در منزل يكى از آشنايان خود مسكن گزيد و منتظر رسيدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد،روزى بديدن يكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زيباروئى بنام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان بدست على عليه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولين برخورد دل از كف داد و فريفته زيبائى او گرديد و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.

    قطام گفت براى مهريه من چه خواهى كرد؟گفت هر چه تو بخواهى!

    قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابيطالب است: (چه مهر سنگينى!شاعر گويد)

    فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة
    كمهر قطام من غنى و معدم‏
    ثلاثة آلاف و عبدو قنية
    و ضرب على بالحسام المسمم‏
    و لا مهر اغلى من على و ان غلا
    و لا فتك الا دون فتك ابن ملجم.

    يعنى تا كنون نديده‏ام صاحب كرمى را از توانگر و درويش كه (براى زنى) مانند مهر قطام مهر كند. (و آن عبارت است از) سه هزار درهم پول و غلام و كنيزى و ضربت زدن بعلى عليه السلام با شمشير زهر آلود.

    و هيچ مهرى هر قدر هم سنگين و گران باشد از كشتن على عليه السلام گرانتر نيست و هيچ ترورى مانند ترور ابن ملجم نيست.بارى ابن ملجم كه خود براى كشتن آنحضرت از مكه بكوفه آمده و نميخواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمايش كند لذا بقطام گفت آنچه از پول و غلام و كنيز خواستى برايت فراهم ميكنم اما كشتن على بن ابيطالب را من چگونه ميتوانم انجام دهم؟

    قطام گفت البته در حال عادى كسى نميتواند باو دست يابد بايد او را غافل گير كنى و غفلة بقتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامياب شوى و چنانچه در انجام اينكار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنيا خواهد بود!!ابن ملجم كه ديد قطام نيز از خوارج بوده و همعقيده اوست گفت بخدا سوگند من بكوفه نيامده‏ام مگر براى همين كار!قطام گفت من نيز در انجام اين كار ترا يارى‏ميكنم و تنى چند بكمك تو ميگمارم بدينجهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از يك قبيله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جريان امر گذاشت و از وى خواست كه در اينمورد بابن ملجم كمك نمايد وردان نيز (بجهت بغضى كه با على عليه السلام داشت) تقاضاى او را پذيرفت.

    خود ابن ملجم نيز مردى از قبيله اشجع را بنام شبيب كه با خوارج همعقيده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قيس يعنى همان منافقى را كه در صفين على عليه السلام را در آستانه پيروزى مجبور بمتاركه جنگ نمود از انديشه خود آگاه ساختند اشعث نيز بآنها قول داد كه در موعد مقرره او نيز خود را در مسجد بآنها خواهد رسانيد،بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد و ابن ملجم و يارانش بمسجد آمده و منتظر ورود على عليه السلام شدند.

    مقارن ورود ابن ملجم بكوفه على عليه السلام نيز جسته و گريخته از شهادت خود خبر ميداد حتى در يكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست بمحاسن شريفش كشيد و فرمود شقى‏ترين مردم اين مويها را با خون سر من رنگين خواهد نمود و بهمين جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل يكى از فرزندان خويش مهمان ميشد و در شب شهادت نيز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.

    موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس بعبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشويش بود،گاهى بآسمان نگاه ميكرد و حركات ستارگان را در نظر ميگرفت و هر چه طلوع فجر نزديكتر ميشد تشويش و ناراحتى آنحضرت بيشتر ميگشت بطوريكه ام كلثوم پرسيد:پدر جان چرا امشب اين قدر ناراحتى؟فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركه‏ها و صحنه‏هاى كارزار گذرانيده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزه‏ها كرده‏ام،چه بسيار يك تنه بر صفوف دشمن حمله‏ها برده و ابطال رزمجوى عرب را بخاك و خون افكنده‏ام ترسى از چنين اتفاقات ندارم ولى امشب احساس ميكنم كه لقاى حق فرا رسيده است.

    بالاخره آنشب تاريك و هولناك بپايان رسيد و على عليه السلام عزم خروج از خانه را نمود در اين موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشيانه خودميخفتند پيش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گويا ميخواستند از رفتن وى جلوگيرى كنند!

    على عليه السلام فرمود اين مرغ‏ها آواز ميدهند و پشت سر اين آوازها نوحه و ناله‏ها بلند خواهد شد!ام كلثوم از گفتار آنحضرت پريشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى.على عليه السلام فرمود اگر بلاى زمينى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه بايد جارى شود.

    على عليه السلام رو بسوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بيدار نمود و سپس بمحراب رفت و بنماز نافله صبح ايستاد و چون بسجده رفت عبد الرحمن بن ملجم با شمشير زهر آلود در حاليكه فرياد ميزد لله الحكم لا لك يا على ضربتى بسر مبارك آنحضرت فرود آورد (2)و شمشير او بر محلى كه سابقا شمشير عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پيشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگريختند.

    خون از سر مبارك على عليه السلام جارى شد و محاسن شريفش را رنگين نمود و در آنحال فرمود :

    بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.

    (سوگند بپروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس اين آيه شريفه را تلاوت نمود:

    منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى (3).

    (شما را از خاك آفريديم و بخاك بر ميگردانيم و بار ديگر از خاك مبعوث‏تان ميكنيم) و شنيده شد كه در آنوقت جبرئيل ميان زمين و آسمان ندا داد و گفت:

    تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقياء. (بخدا سوگند ستونهاى هدايت در هم شكست و نشانه‏هاى تقوى محو شد و دستاويز محكمى كه ميان خالق و مخلوق بود گسيخته گرديد پسر عم مصطفى صلى الله عليه و آله كشته شد،على مرتضى بشهادت رسيد و بدبخت‏ترين اشقياء او را شهيد نمود .)

    همهمه و هياهو در مسجد بر پا شد حسنين عليهما السلام از خانه بمسجد دويدند عده‏اى هم بدنبال ابن ملجم رفته و دستگيرش كردند،حسنين باتفاق بنى‏هاشم على عليه السلام را در گليم گذاشته و بخانه بردند فورا دنبال طبيب فرستادند،طبيب بالاى سر آنحضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد بمعاينه و آزمايش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه اين زخم قابل علاج نيست زيرا شمشير زهر آلود بوده و بمغز صدمه رسانيده و اميد بهبودى نميرود .

    على عليه السلام از شنيدن سخن طبيب بر خلاف ساير مردم كه از مرگ ميهراسند با كمال بردبارى بحسنين عليهما السلام وصيت فرمود زيرا على عليه السلام را هيچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!

    على عليه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست بگريبان بود،او شب هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در فراش آنحضرت كه قرار بود شجعان قبائل عرب آنرا زير شمشيرها بگيرند آرميده بود،على عليه السلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشير بود و حريفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند،او ميفرمود براى من فرق نميكند كه مرگ بسراغ من آيد و يا من بسوى مرگ روم بنابر اين براى او هيچگونه جاى ترس نبود،على عليه السلام وصيت خود را بحسنين عليهما السلام چنين بيان فرمود:

    اوصيكما بتقوى الله و ان لا تبغيا الدنيا و ان بغتكما،و لا تأسفا على شى‏ء منها زوى عنكما... (4)

    شما را بتقوى و ترس از خدا سفارش ميكنم و اينكه دنيا را نطلبيد اگر چه‏دنيا شما را بخواهد و بآنچه از (زخارف دنيا) از دست شما رفته باشد تأسف مخوريد و سخن راست و حق گوئيد و براى پاداش (آخرت) كار كنيد،ستمگر را دشمن باشيد و ستمديده را يارى نمائيد.

    شما و همه فرزندان و اهل بيتم و هر كه را كه نامه من باو برسد بتقوى و ترس از خدا و تنظيم امور زندگى و سازش ميان خودتان سفارش ميكنم زيرا از جد شما پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود سازش دادن ميان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است،از خدا درباره يتيمان بترسيد و براى دهان آنها نوبت قرار مدهيد (كه گاهى سير و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بى توجهى شما در نزد شما ضايع نگردند،درباره همسايگاه از خدا بترسيد كه آنها مورد وصيت پيغمبرتان هستند و آنحضرت درباره آنان همواره سفارش ميكرد تا اينكه ما گمان كرديم براى آنها (از همسايه) ميراث قرار خواهد داد.و بترسيد از خدا درباره قرآن كه ديگران با عمل كردن بآن بر شما پيشى نگيرند،درباره نماز از خدا بترسيد كه ستون دين شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسيد و تا زنده هستيد آنرا خالى نگذاريد كه اگر آن خالى بماند (از كيفر الهى) مهلت داده نميشويد و بترسيد از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا،و ملازم همبستگى و بخشش بيكديگر باشيد و از پشت كردن بهم و جدائى از يكديگر دورى گزينيد،امر بمعروف و نهى از منكر را ترك نكنيد (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها ميخوانيد) و او دعايتان را پاسخ نگويد.

    اى فرزندان عبد المطلب مبادا به بهانه اينكه بگوئيد امير المؤمنين كشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو رويد و بايد بدانيد كه بعوض من كشته نشود مگر كشنده من،بنگريد زمانيكه من از ضربت او مردم شما هم بعوض آن،ضربتى بوى بزنيد و او را مثله نكنيد كه من از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه ميفرمود از مثله كردن اجتناب كنيد اگر چه نسبت بسگ آزار كننده باشد.

    على عليه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در اينمدت علاوه بر خانواده آنحضرت بعضى از اصحابش‏نيز جهت عيادت بحضور وى مشرف ميشدند و در آخرين ساعات زندگى او از كلمات گهر بارش بهره‏مند ميگشتند از جمله پندهاى حكيمانه او اين بود كه فرمود:انا بالامس صاحبكم و اليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم.

    (من ديروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت ميكنم) .

    مقدارى شير براى على عليه السلام حاضر نمودند كمى ميل كرد و فرمود بزندانى خود نيز از اين شير بدهيد و او را اذيت و شكنجه نكنيد اگر من زنده ماندم خود،دانم و او و اگر در گذشتم فقط يك ضربت باو بزنيد زيرا او يك ضربت بيشتر بمن نزده است و رو بفرزندش حسن عليه السلام نمود و فرمود:

    يا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة.

    (پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر بقتل رسانى در برابر يك ضربتى كه بمن زده است يكضربت باو بزن) چون على عليه السلام در اثر سمى كه بوسيله شمشير از راه خون وارد بدن نازنينش شده بود بيحال و قادر بحركت نبود لذا در اينمدت نمازش را نشسته ميخواند و دائم در ذكر خدا بود،شب 21 رمضان كه رحلتش نزديك شد دستور فرمود براى آخرين ديدار اعضاى خانواده او را حاضر نمايند تا در حضور همگى وصيتى ديگر كند.

    اولاد على عليه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حاليكه چشمان آنها از گريه سرخ شده بود بوصاياى آنجناب گوش ميدادند،اما وصيت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زيرا حاوى يك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اينك خلاصه آن:

    ابتداى سخنم شهادت بيگانگى ذات لا يزال خداوند است و بعد برسالت محمد بن عبد الله صلى الله عليه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزيده خداست،بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است،مردم را كه در بيابان جهل و نادانى سرگردان بودند بصراط مستقيم و طريق نجات هدايت فرموده‏و بروز رستاخيز از كيفر اعمال ناشايست بيم داده است.

    اى فرزندان من،شما را به تقوى و پرهيز كارى دعوت ميكنم و بصبر و شكيبائى در برابر حوادث و ناملايمات توصيه مينمايم پاى بند دنيا نباشيد و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخوريد،شما را باتحاد و اتفاق سفارش ميكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر ميدارم،حق و حقيقت را هميشه نصب العين قرار دهيد و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پيروى كنيد.

    اى فرزندان من،هرگز خدا را فراموش مكنيد و رضاى او را پيوسته در نظر بگيريد با اعمال عدل و داد نسبت بستمديدگان و ايثار و انفاق به يتيمان و درماندگان،او را خشنود سازيد،در اين باره از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود هر كه يتيمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او ميشود و هر كس مال يتيم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او ميباشد.

    در حق اقوام و خويشاوندان صله رحم و نيكى نمائيد و از درويشان و مستمندان دستگيرى كرده و بيماران را عيادت كنيد،چون دنيا محل حوادث است بنابر اين خود را گرفتار آمال و آرزو مكنيد و هميشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشيد،با همسايه‏هاى خود برفق و ملاطفت رفتار كنيد كه از جمله توصيه‏هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله نگهدارى حق همسايه است.احكام الهى و دستورات شرع را محترم شماريد و آنها را با كمال ميل و رغبت انجام دهيد،نماز و زكوة و امر بمعروف و نهى از منكر را بجا آوريد و رضايت خدا را در برابر اطاعت فرامين او حاصل كنيد.

    اى فرزندان من،از مصاحبت فرو مايگان و ناكسان دورى كنيد و با مردم صالح و متقى همنشين باشيد،اگر در زندگى امرى پيش آيد كه پاى دنيا و آخرت شما در ميان باشد از دنيا بگذريد و آخرت را بپذيريد،در سختيها و متاعب روزگار متكى بخدا باشيد و در انجام هر كارى از او استعانت جوئيد،با مردم برأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نيت رفتار كنيد و فضائل نفسانى مخصوصا تقوى و خدمت بنوع را شعار خود سازيد،كودكان خود را نوازش كنيد و بزرگان و سالخوردگان را محترم شماريد.اولاد على عليه السلام خاموش نشسته و در حاليكه غم و اندوه گلوى آنها را فشار ميداد بسخنان دلپذير و جان پرور آنحضرت گوش ميدادند،تا اين قسمت از وصيت على عليه السلام درس اخلاق و تربيت بود كه عمل بدان هر فردى را بحد نهائى كمال ميرساند آنحضرت اين قسمت از وصيت خود را با جمله لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم بپايان رسانيد و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظه‏اى چشمان خدابين خود را نيمه باز كرد و فرمود:اى حسن سخنى چند هم با تو دارم،امشب آخرين شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاريكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام بخاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.

    عموم بنى‏هاشم مخصوصا خاندان علوى در عين خاموشى گريه ميكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونه‏هايشان فرو ميغلطيد،حسن عليه السلام كه از همه نزديكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه،امام عليه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على عليه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكيبا باش و تو و برادرانت را در اين موقع حساس بصبر و بردبارى توصيه ميكنم.

    سپس فرمود از محمد هم مواظب باشيد او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.

    على عليه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظه‏اى تكانى خورد و بحسين عليه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكيبا باش كه ان الله يحب الصابرين .

    در اين هنگام على عليه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرين نفس فرمود:

    اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.

    پس از اداى شهادتين آن لبهاى نيمه باز و نازنين بهم بسته شد و طاير روحش باوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدين ترتيب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت‏عمر جز حق و حقيقت هدفى نداشت بپايان رسيد (1).

    هنگام شهادت سن شريف على عليه السلام 63 سال و مدت امامتش نزديك سى سال و دوران خلافت ظاهريش نيز در حدود پنج سال بود.امام حسن عليه السلام باتفاق حسين عليه السلام و چند تن ديگر بتجهيز او پرداخته و پس از انجام تشريفات مذهبى جسد آنحضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنانكه خود حضرت امير عليه السلام سفارش كرده بود براى اينكه دشمنان وى از بنى اميه و خوارج جسد آنجناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمايند محل قبر را با زمين يكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على عليه السلام تا زمان حضرت صادق عليه السلام از انظار پوشيده و مخفى بود و موقعيكه منصور دوانقى دومين خليفه عباسى آنحضرت را از مدينه بعراق خواست هنگام رسيدن بكوفه بزيارت مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام رفته و محل آنرا مشخص نمود.

    در مورد پيدايش قبر على عليه السلام شيخ مفيد هم روايتى نقل ميكند كه عبد الله بن حازم گفت روزى با هارون الرشيد براى شكار از كوفه بيرون رفتيم و در پشت كوفه بغريين رسيديم،در آنجا آهوانى را ديديم و براى شكار آنها سگهاى شكارى و بازها را بسوى آنها رها نموديم،آنها ساعتى دنبال آهوان دويدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپه‏اى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ايستادند و ما ديديم كه بازها بكنار تپه فرود آمدند و سگها نيز برگشتند،هارون از اين حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها بسوى آنها پرواز كرده و سگها هم بطرف آنها دويدند آهوان مجددا بفراز تپه رفته و بازها و سگها نيز باز گشتند و اين واقعه سه بار تكرار شد!هارون گفت زود برويد و هر كه را در اين حوالى پيدا كرديد نزد من آوريد،و ما رفتيم و پيرمردى از قبيله بنى اسد را پيدا كرديم و او را نزد هارون آورديم،هارون گفت اى شيخ مرا خبر ده كه اين تپه چيست؟آنمرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم!هارون گفت من با خدا عهد ميكنم كه ترا از مكانت بيرون‏نكنم و بتو آزار نرسانم.شيخ گفت پدرم از پدرانش بمن خبر داده است كه قبر على بن ابيطالب در اين تپه است و خداى تعالى آنرا حرم امن قرار داده است چيزى آنجا پناهنده نشود جز اينكه ايمن گردد!

    هارون كه اينرا شنيد پياده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را بخاك آن ماليد و گريست و سپس (بكوفه) برگشتيم (6).

    در مورد مرقد مطهر حضرت امير عليه السلام حكايتى آمده است كه نقل آن در اينجا خالى از لطف نيست:

    سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى ميآمد بزيارت امير المؤمنين مشرف ميشد،در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى از اسب پياده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.

    قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در اين سفر همراه سلطان بود،چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب بحضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابيطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او پياده رفتن را عزم نموده‏اى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت بحضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت) در اينخصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا اينكه گفت اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است ترديدى دارد بقرآن شريف تفأل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد،سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد را در دست گرفته و تفالا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود:فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى.سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا بروضه منوره راه را طى نمود بطوريكه پايش در اثر ريگها زخم شده بود.پس از فراغت از زيارت،آن قاضى عنود پيش سلطان آمد و گفت در اين شهر قبر يكى از مروجين رافضى‏ها است خوبست كه قبر او رانبش نموده و بسوختن استخوانهاى پوسيده او حكم فرمائى!!

    سلطان گفت نام آن عالم چيست؟قاضى پاسخ داد نامش محمد بن حسن طوسى است.

    سلطان گفت اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب باو ميرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آنملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد (7).

    همچنين صاحب منتخب التواريخ از كتاب انوار العلويه نقل ميكند كه وقتى نادر شاه گنبد حرم حضرت امير عليه السلام را تذهيب نمود از وى پرسيدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنيم؟نادر فورا گفت:يد الله فوق ايديهم.فرداى آنروز وزير نادر ميرزا مهديخان گفت نادر سواد ندارد و اين كلام بدلش الهام شده است اگر قبول نداريد برويد مجددا سؤال كنيد لذا آمدند و پرسيدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرموديد نقش كنيم؟گفت همان سخن كه ديروز گفتم (8)!

    بارى حسنين عليهما السلام و همراهان پس از دفن جنازه على عليه السلام بكوفه برگشتند و ابن ملجم نيز همانروز (21 رمضان) بضرب شمشير امام حسن عليه السلام مقتول و راه جهنم را در پيش گرفت.قصائد زيادى بوسيله شعراء و مردم ديگر در رثاء آنحضرت انشاد گرديده است كه ما ذيلا به يكى از آنها كه ام هيثم دختر اسود نخعى سروده است اشاره مينمائيم.

    1ـالا يا عين و يحك فاسعدينا
    الا تبكى امير المؤمنينا
    2ـرزئنا خير من ركب المطايا
    و خيسها و من ركب السفينا
    3ـو من لبس النعال و من حذاها
    و من قرء المثانى و المئينا
    4ـو كنا قبل مقتله بخير
    نرى مولى رسول الله فينا
    5ـيقيم الدين لا يرتاب فيه‏
    و يقضى بالفرائض مستبينا
    6ـو ليس بكاتم علما لديه‏
    و لم يخلق من المتجبرينا
    7ـو يدعو للجماعة من عصاه‏
    و ينهك قطع ايدى السارقينا
    8ـلعمر ابى لقد اصحاب مصر
    على طول الصحابة اوجعونا
    9ـو غرونا بانهم عكوف‏
    و ليس كذلك فعل العاكفينا
    10ـافى شهر الصيام فجعتمونا
    بخير الناس طرا اجمعينا
    11ـو من بعد النبى فخير نفس‏
    ابو حسن و خير الصالحينا
    12ـاشاب ذوابتى و اطال حزنى‏
    امامة حين فارقت القرينا
    13ـتطوف بها لحاجتها اليه‏
    فلما استيأست رفعت رنينا
    14ـو عبرة ام كلثوم اليها
    تجاوبها و قد رأت اليقينا
    15ـفلا تشمت معاوية بن صخر
    فان بقية الخلفاء فينا (9).

    ترجمه:

    1ـاى چشم واى بر تو ما را يارى كن و براى امير المؤمنين اشگ بريز.

    2ـما مصيبت زده در فقدان كسى هستيم كه او بهترين سواركاران و كشتى نشستگان بود. (از همه بهتر بود) .

    3ـو بهترين كسى كه نعلين پوشيده و بدانها گام برداشته و سوره‏هاى مثانى و مئين قرآن را خوانده بود.

    4ـو ما پيش از شهادت او زندگى خوشى داشتيم چون يار و پسر عموى رسول خدا را در ميان خودمان ميديديم.

    5ـ (على عليه السلام) كسى بود كه دين خدا را بدون شك و ترديد برپا ميداشت و بفرايض آن آشكارا حكم ميفرمود.ـو هيچ علمى را (از اهل آن) مكتوم و نهان نميداشت و از جباران و متكبران هم نبود.

    7ـو هر كه او را نافرمانى ميكرد وى را (براى هدايت) باتفاق و جماعت دعوت مينمود و در بريدن دست سارقين جديت ميكرد.

    8ـبجان پدرم سوگند كه مردم شهر (كوفه) خاطر ما را پس از آنكه مدتى با او أنس و مصاحبت داشتيم دردناك نمودند.

    9ـو آنها بنام اينكه دور ما را گرفته و ملازم ما هستند ما را فريب دادند در صورتيكه روش ملازمان اين چنين نباشد.

    10ـآيا در شهر رمضان ما را با (شهادت) بهترين مردم اندوهناك و رنجيده خاطر نموديد؟

    11ـ (با شهادت) كسى كه پس از پيغمبر صلى الله عليه و آله بهترين مردم بود يعنى حضرت ابو الحسن كه بهترين شايستگان و صلحاء بود.

    12ـموقعيكه امامه (دختر على عليه السلام) پدرش را از دست داد (غم و اندوه او) گيسوى مرا سفيد كرد و اندوهم را طولانى نمود.

    13ـ (زيرا) او بجستجوى پدرش ميگردد و چون (از يافتن او) نا اميد ميشود صدايش را بگريه بلند ميكند.

    14ـو (در آنحال) اشگ چشم ام كلثوم كه مرگ پدر را ديده است گريه امام را پاسخ ميدهد.

    15ـاى معاوية بن ابيسفيان ما را (در شهادت على عليه السلام) شماتت مكن زيرا بقيه خلفاء (دوازده گانه) در خانواده ما است.

    مقام امامت و خلافت مسلمين پس از على عليه السلام همچنانكه آنحضرت وصيت كرده بود بامام حسن عليه السلام رسيد.عبد الله بن عباس بمسجد رفت و پس ذكر وقايع اخير بمردم چنين گفت :البته ميدانيد كه على عليه السلام فرزند خود حسن عليه السلام را براى شما خليفه قرار داده است ولى او هيچگونه اصرارى در طاعت و بيعت شما ندارد اگر نظر طاعت و بيعت داريد من او را خبر دهم و بمنظوربيعت گرفتن از شما بمسجد بياورم و اگر هم خلاف آنرا خواهانيد خود دانيد.

    مردم عموما پاسخ مثبت دادند و ابن عباس آنحضرت را بمسجد برد تا مردم باو بيعت كنند،امام حسن عليه السلام بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين فرمود:

    لقد قبض فى هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل و لا يدركه الاخرون بعمل... (10)

    در اين شب كسى از دنيا رحلت فرمود كه پيشينيان در عمل از او سبقت نگرفتند و آيندگان نيز در كردار بدو نخواهند رسيد،او چنان كسى بود كه در كنار رسول خدا صلى الله عليه و آله پيكار ميكرد و جان خود را سپر بلاى او مينمود،پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرچم را بدست با كفايت او ميداد و براى جنگيدن با دشمنان دين،وى را در حاليكه جبرئيل و ميكائيل از راست و چپ همدوش او بودند بميدان كارزار ميفرستاد و از ميدانهاى رزم بر نميگشت مگر با فتح و پيروزى كه خداوند نصيب او ميفرمود.او در شبى شهادت يافت كه عيسى بن مريم در آنشب بآسمان رفت و يوشع بن نون (وصى حضرت موسى) نيز در آنشب از دنيا رخت بر بست،هنگام مرگ از مال و منال دنيا هفتصد درهم داشت كه ميخواست با آن براى خانواده‏اش خدمتكارى تهيه كند،چون اين سخنان را فرمود گريه گلويش را گرفت و ناچار گريست و مردم نيز با آنحضرت گريه كردند،امام حسن عليه السلام با اين خطبه كوتاه كه در ياد بود پدر




    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 270
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">


    شعر ماه رمضان, شعر درباره حضرت علی

    شب بود و اشک بود و علی بود و چاه بود

    فریاد بی‌صدا، غم دل بود و آه بود

    دیگر پس از شهادت زهرا به چشم او

    صبح سفید هم‌چو دل شب سیاه بود

    دانی چرا جبین علی را شکافتند؟

    زیرا به چشم کوفه عدالت گناه بود

    خونش نصیب دامن محراب کوفه شد

    آن رهبری که کعبه بر او زادگاه بود

    یک عمر از رعیت خود هم ستم کشید

    اشک شبش به غربت روزش گواه بود

    دستش برای مردم دنیا نمک نداشت

    عدلش به چشم بی‌نگهان اشتباه بود

    هم‌صحبتی نداشت که در نیمه‌های شب

    حرفش به چاه بود و نگاهش به ماه بود

    مولا پس از شهادت زهرا غریب شد

    زهرا نه یار او که بر او یک سپاه بود

    وقتی که از محاسن او می‌چکید خون

    عباس را به صورت بابا نگاه بود

    «میثم!» هزار حیف که پوشیده شد ز خون

    رویـی کـه بهـر گمشـدگان شمـع راه بود

    استاد سازگار

    شعر ماه رمضان, شعر درباره حضرت علی

    شعر شهادت حضرت علی

    من کویرم لب من تشنه ی باران علی ست

    این لب تشنه ی پر شور، غزلخوان علی ست

    این که گسترده تر از وسعت آفاق شده است

    به یقین سفره ی گسترده ی دامان علی ست

    منّت نان و نمک نیست سر سفره ی او

    پس خوشا آن که در این دنیا مهمان علی ست

    آتش اشکی اگر در غزلم شعله ور است

    بی گمان قطره ای از درد فراوان علی ست

    لحظه ای پرتو حسنش ز تجلی دم زد

    که جهان، آینه در آینه حیران علی ست

    کعبه یکبار دهان را به سخن وا کرده است

    تا بدانیم کلید در این خانه علی ست

    از دم صبح ازل نام علیرا می خواند

    دل که تا شام ابد دست به دامان علی ست

    محمد حسین صفاریان

    شعر ماه رمضان, شعر درباره حضرت علی




    شب آمرزش،شب قدر
    نوشته شده در سه شنبه 16 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 252
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">




    یا علی (علیه السلام)انت الصراط المستقیم
    نوشته شده در دوشنبه 15 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 310
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">

    سکان زمین و آسمان است علی

    سلطان همه جهانيان است علي

    گلواژه ي منشق از علي اعلاست

    سر چشمه ي فيض بي كران است علي

    آوازه ي او ز هفت اقليم رسد

    مشهور به هفت آسمان است علي

    سر سلسله خليل عبادالرحمن

    آن بنده ي سر به آستان است علي

    برتر ز علي رب جلي خلق نكرد

    آقاي همه بهشتيان است علي

    از بعد نبي بر همه ي مخلوقات

    از جانب دوست ارمغان است علي

    اول وصي پيمبر اعظم اوست

    بر دين رسول روح و جان است علي

    شاگرد محمد امين است ولي

    استاد همه پيمبران است علي

    دستور تمام انبيا در دستش

    حق را شب معراج لسان است علي

    هستند امامان مبين رهرو او

    يعني كه امير كاروان است علي

    همتاي امير عشق تنها زهرا ست

    با دخت رسول همزبان است علي

    بر هر نبي و ولي ولي الله است

    مولاي جميع انس و جان است علي

    در نور محبتش پر از جاذبه است

    محبوب قلوب شيعيان است علي

    بر غيب و شهود حاكم و سلطان است

    آگاه ز راز كهكشان است علي

    جنت يكي از صنايع دستانش

    صنعتگر آفريدگان است علي

    ايمان و نماز و اصل اسلام علي است

    توحيد و معاد عارفان است علي

    مفتاح علوم ايزدي در نزدش

    ديباچه ي علم لا مكان است علي

    اين است گواه لا مكان بودن او

    يك شب به چهل مكان عيان است علي

    مولا و امام متقين كيست علي است

    حقا كه امير مومنان است علي

    سلمان كه سبو از مي منّا نوشيد

    او ظرف و در آن قطره چكان است علي

    ميثم سر دار از علي مي گويد

    با لله مي وصل عاشقان است علي

    قنبر كه غلامي علي منصب اوست

    او سالك و پير راهدان است علي

    در مركز وحي كاتب وحي علي است

    بر حامل وحي تر جمان است علي

    گنجينه ي مخفي معارف مولاست

    آئينه ذات مستعان است علي

    تفسير مبين فطره الله علي است

    عشقش به دل پير و جوان است علي

    آيات مبين مديحه اوصافش

    هر سوره و آيه آرمان است علي

    قرآن بدون او به قرآن جعلي است

    تا ناطق و منطق و بيان است علي

    دانيد كه سرّ اسم اعظم در چيست

    اكسير به رمز كن مكان است علي

    در اولُ الاولين عيان كيست علي است

    در آخر الآخرين نهان است علي

    احسان قديم و حكم فرماي ازل

    مسجود همه فرشتگان است علي

    موساي قلندر از علي نيل گشود

    بر كشتي نوح پشتوان است علي

    عيسا نه به خويش مرده را زنده كند

    تجديد حيات مردگان است علي

    ميزان و قسيم نار و جنت حيدر

    آري به صراط ميزبان است علي

    عنوان علي به چهره ها منقوش است

    نامش به رخ مواليان است علي

    با اين همه مظهر العجائب بشر است !

    يا اينكه خداوند جهان است علي

    افتاده بيا كه دستگير تو علي است

    بر بازوي نا توان توان است علي

    بر سائل خود زكات بخشد به ركوع

    با قاتل خويش مهربان است علي

    نيروي ولايتش محك بر همگان

    بر جمع خلايق امتحان است علي

    در روز نبرد تك سوار عرب است

    در عرصه صبر قهرمان است علي

    خيبر شكن و صف شكن و بت شكن است

    هنگام مصاف پهلوان است علي

    هر ضربه كه مي زند به شيطان رجيم

    تضمين بهشت جاودان است علي

    لشگر عددي نبود در حرب علي

    تشنه به قتال كافران است علي

    در معركه چشم فتنه را كور كند

    شمشير به فرق دشمنان است علي

    با خنده مظلوم علي خشنود است

    ويران گر ظلم پيشه گان است علي

    با اشك يتيم ديده اش باراني

    با قوْتِ فقير شادمان است علي

    قانع به نمك و قرص ناني باشد

    با اينكه نعيم آب و نان است علي

    آن زاهد شب كه شير روزش خوانند

    سالار همه دلاوران است علي

    آري سه طلاقه كرد دنيايي را

    الحق كه امام زاهدان است علي

    هر ذائقه با ولاي او شيرين است

    عطر گل و طعم زعفران است علي

    او را نشناخت جز خدا و احمد

    از بس كه لطيف و دلستان است علي

    آن مير مهيمني كه ما را در حشر

    از دوزخيان نگاهبان است علي

    روزي كه كسي به داد امت نرسد

    آنكس كه به فكر دوستان است علي

    امضاي شفاعت است با مهر علي

    در حشر جواز مومنان است علي

    آرامش شيعيان عا لم مهدي است

    آرامش صاحب الزمان است علي

    از عدل علي كه مي توان گفت سخن

    جايي كه شهيد هر زمان است علي



    علیست مرغ حق و کعبه آشیانه اوست

    حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست

    پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر

    بنغمه­های دل انگیز و عاشقانه اوست

    زلال چشمه زمزم کجا و اشگ علی

    صفای این حرم از گریة شبانه اوست

    علیست محرم اسرار رب بی همتا

    کلید دار عطابخش هر خزانة اوست

    بهشت ماحضر سفرة عطای علیست

    جحیم سوزش یک ضرب تازیانه اوست

    وسیلة کرم ذات حق یدالله است

    خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست

    علی به پلة آخر رسید در ایمان

    نبی سر است و علی پای تا به شانه ی اوست

    علی است خانه یکی با خدای بی همتا

    درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست

    علی است فرد نمودار خلقت کامل

    که عقل در عجب از خالق یگانه اوست

    مقام صید علی برتر از تفکر ماست

    چو بی نظیر بعالم غم زمانة اوست

    تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار

    بقصد کشتن زهرا در آستانة اوست

    حسان معرف الله شد ولی الله

    چو در تمام صفات علی نشانه اوست



    اشک می‌بارید از چشمان سلمان مثل ابر
    گفت من یک قطره‌ام پیش تو ای دریای صبر!

    ای خوشا «اللهُ نور»ی که توای پروانه‌اش
    خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانه‌اش

    همچنان از طرح آنروزم پشیمانم هنوز
    آنهمه خندق چرا کندیم؟ حیرانم هنوز

    در سپاه ما مگر آنروز شیر حق نبود
    حاجتی دیگر به حفر آنهمه خندق نبود

    خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود
    تا پرید اینسو و جولان داد «عمرو عبدِوُد»

    هی رجز می‌خواند و هی بی‌قراری می‌کنی
    وای از آن ساعت که تو قصد شکاری می‌کنی

    «لا فتی» ! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو
    گفت احمد: نه، ولی نه از هراس جان تو

    گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود
    گفت نه، تا دست آن پر ادعاها رو شود

    دیدمت شیر جوان! تا ‌آمدی غرّان ز رَه
    گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه

    عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت
    خوب می‌بینم که می‌چرخد اجل دور سرت

    گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
    اسم آنها که علی ابن ابی طالب نبود

    در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
    دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان

    قلب حق در سینه‌ی من در پس این جوشن است
    جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است

    آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم
    آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم

    روز خندق را همان روز الستم می‌کنی
    خون فرقم را تو می‌ریزی و مستم می‌کنی

    فرق من باز و سپر باز و دهان تیغ باز
    با سه لب، لبیک می‌گویم در این راز و نیاز

    باده مست و باده نوشان مست و ساقی مست مست
    مست می‌چرخد به دورش عالمی ساغر به دست

    پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم
    تیغ را برگیر، بسم الله رحمن الرحیم

    برق هیبت در نگاهت چشم او را خیره کرد
    ناگهان گردی به پا شد که هوا را تیره کرد

    تا به راه انداختی آن گردباد حیدری
    عمرو جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری

    دم به دم چرخیدی و چرخاندی آن تیغ دو دم
    هم چپ و هم راست بودی، پلک تا می‌زد به هم

    در زمین با لرزه‌ی گامت قیامت می‌کنی
    «یا قسیم النار والجنت»! چه قسمت می‌کنی؟

    می‌زنی شمشیر همچون آذرخشی مرگبار
    نه، نمی‌فهمد زبانی عمرو، الا ذوالفقار

    تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پر است
    پر درآورده‌ست، حق دارد، به دست حیدر است

    یک نفس بر عمرو می‌تازی و او درمانده‌ است
    تیغ هم مثل سپر در دست دیگر مانده است

    هر چه دارد در دفاع از جان خود رو می‌کند
    پیش تو شیر قدیمی کار آهو می‌کند

    باورش می‌شد اگر رزم تو در بدر و احد
    پیش تیغت وا نمی‌ماند اینچنین در کار خود

    گفت با خود بی رقیبم چون که دیگر حمزه نیست
    او نمی‌دانست سیف الله بعد از این علی‌ است

    باورش شد پنجه‌ها وقتی اسیر شیر بود
    باورش شد قدرت بازویت اما دیر بود

    تیغ برّان بود، اما تیغِ ایمان را زدی
    پای او نه پایه‌های کفر و عصیان را زدی

    نقشه‌ی اهل تکاثر باز نقشی شد بر آب
    شرّ به خاک افتاد و سر خم کرد پیش بوتراب

    آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی
    دیو مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی

    پای آن دیو سیه از روی زانو شد دو نیم
    چیست پا، وقتی نیاید در صراط المستقیم؟

    مثل بت آن کوه آهن بر زمین افتاده بود
    کفر بر پای امیر المومنین افتاده بود

    عمرو! عُمرت را غرورت از کفت بیرون کشید
    عبدِ «ود» بودی و عبد «رَب» تو را در خون کشید

    خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
    عمرو! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟

    عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی!
    عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی!

    در دلم توفان اسرار تو دامن می‌کشد
    وای اگر گویم، ابوذر تیغ بر من می‌کشد

    آن که پیش ضربتش اعمال ما فانی‌ست؟ کیست؟
    آن که می‌داند در این عالم که حیدر کیست؟ کیست؟

    من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من
    باز هم با چاه رازت را بگو مولای من!



    ای عبور سبز نخلستان بدوش

    باز هم از ذهن نخلستان بجوش

    تیغ دستت بسکه بر صحرا نشست

    شد کویر از دست تو خرما فروش

    یوسف آهِ تو عمری بین چاه

    می وزد در خویش و می گرید خموش

    کودکی دارد صدایت می کند

    کفشهای وصله دارت را بپوش

    باز هم از کاسه ی طفل یتیم

    شربت شام تجلی را بنوش



    شعر در وصف تو لالی بیش نیست

    گفتنت ، حرف محالی بیش نیست

    پیش ِ اشکت آبِ اقیانوس هم

    قطره ی آب زلالی بیش نیست

    جلوه های تو که باشد ، آفتاب

    قطعه ی سرخ زغالی بیش نیست

    هر کجایش ردِّ پای دست توست

    ذات این عالم سفالی بیش نیست

    حرف ما از تو نماد جهل ماست

    پاسخ ما هم سئوالی بیش نیست



    مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
    شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

    شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
    واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

    من که حیران تو حیران توام می دانم
    نه فقط من که در این دایره سرگردانم

    همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
    شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

    کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
    راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

    کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
    «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

    کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
    خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

    کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
    قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

    «ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
    مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

    راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
    کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

    روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
    «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

    می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
    ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

    نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
    سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

    زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
    لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

    دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
    رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

    وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
    وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

    در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
    نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

    بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
    پا در این دایره بگذار عدم را بردار

    بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
    یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

    راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
    کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

    روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
    «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.



    اي آينه ي جمال يزدان

    پيدا ز رخت کمال يزدان

    تابنده چو مهر ز آسمانها

    از چهره ي تو جلال يزدان

    تا عرش کمال پر گشوده

    با قوّت عشق و بال يزدان

    مقصود توئي تو زآفرينش

    از حکمت بي مثال يزدان

    در آينه ي خيال بندم

    رخسار تو از جمال يزدان

    جلوه تو کني به چشم خاطر

    گر وهم کند خيال يزدان

    چون دل دُر معني از خرد سُـفت

    عشق آمد و مدحت علي گفت

    اي چرخ به مهر برکشيده

    وي مهر به چرخ سر کشيده

    در سايه ِ پّر آسمانيت

    خورشيد ز کوه پر کشيده

    تا بر تو برد نماز، هر صبح

    دامن به طراز زرکشيده

    اسلام به يمن مقدم تو

    رايت به شکوه و فر کشيده

    خورشيد به سوي روي تو سر

    از روزنه ي سحر کشيده

    از خاور دين، طلوع کرده

    سر از بر باختر کشيده

    اي از بر چرخ بارگاهت

    سرمنزل عشق شاهراهت

    اي آيت رازگوي قرآن

    وي رايت عرش پوي قرآن

    باقي و دُرد و آن مي صاف

    تابان ز تو در سبوي قرآن

    دل پيشرو شميم مويت

    از رايحه ي نکوي قرآن

    هم رايت حق به دست احمد

    هم آيت دين به روي قرآن

    اي چهر تو آبروي اسلام

    وي مهر تو آبروي قرآن

    تحرير تو راز گوي هستي

    تقرير تو بازگوي قرآن

    تو بوالحسني، تو مرتضائي

    تو جلوه ي حق، تو مصطفائي

    اي جان جهان و جان هستي

    وي زنده به تو روان هستي

    جولانگه نور دلفريبت

    جولانگه بي کران هستي

    هستي است بمدحتت سخنگوي

    گفتار تو ترجمان هستي

    جاويد شده به يمن بودت

    اين هستي جاودان هستي

    اي ماه به شامگاه گيتي

    اي مهر به آسمان هستي

    روشن به عنايت خدائي

    از چهر تو اختران هستي

    اي مشغل دلفروز ايمان

    شمشير خدا به دست يزدان

    اي شمع ولايت محمّد

    نور دل و آيت محّمد

    با فّر و شکوه آسماني

    در دست تو رايت محمّد

    وه وه که چه دلپذير گويد

    لعل تو حکايت محمّد

    ز آغاز و نهايت تو پيدا

    آغاز و نهايت محمّد

    خواهد ز خدا دل پريشان

    مهر تو حمايت محمّد

    هم در کنف حمايت تو

    در ذيل عنايت محمّد

    اي امر تو چيره بر شب و روز

    وي خيل تو برستاره پيروز

    اي از بر سدره پر گرفته

    جز حق ز همه نظر گرفته

    يکسر همه حق شده همه عشق

    تا شاهد حق به بر گرفته

    شمشير خدا و دست ايمان

    بر خرمن شرک در گرفته

    و آن تيغ درخش بار گلگون

    هر دم ز کف سحر گرفته

    چون مهر کشيده سر ز خاور

    تا آنسوي باختر گرفته

    از چرخ براي رايت تو

    آفاق بزير پر گرفته

    اي صبح فروغ بخش اسلام

    با ذکر توايم بام تا شام

    اي گوهر گوهر ولايت

    خورشيد منوّر ولايت

    اي مهر فروغ بخش اسلام

    وي مشغل انور ولايت

    اي آيت حقّ و روح قرآن

    وي رايت و افسر ولايت

    سلطان سرير عقل و ايمان

    والي هنر، در ولايت

    اي گوهر عشق و جان عرفان

    تاج سر و مفخر ولايت

    اي جان مجسّم نبّوت

    وي روح مصوّر ولايت

    مقصود نبي ز لافتائي

    ممدوح خدا ز هل اتائي



    سجده و اشک و استغاثه علي

    شرف و عزت و حماسه علي

    هر چه خوبي که آفريده خدا

    همه يک جا شده خلاصه: علي



    تویی بهشت که بی تو جهنم است زمین
    علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین

    تو پایه های زمینی سرت سلامت باد
    که بی وجود تو آواری از غم است زمین

    پرندگان به هوای چه اوج می گیرند؟
    برای درک بلندای تو کم است زمین

    حسین اگر پسر توست با اشاره ی او
    سیاهپوش عزای محرم است زمین

    کجایی ای پسر خاک و مونس دل چاه؟
    یتیم مانده و محتاج همدم است زمین

    چقدر بی تو دل کوچه های کوفه پر است
    چقدر بی تو پریشان و درهم است زمین

    نداشت طاقت عدل تورا کسی افسوس
    علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین



    من از ازل به مهر علی خو گرفته ام

    درس خداشناسی ونیرو گرفته ام

    ار مرشد طریقت خود شاه لافتی

    خوی محبت از کرم او گرفته ام

    در پرتو هدایت و نور ولایتش ب

    ا دست وی زدامن یاهو گرفته ام

    تفسیر و شرح آیة والشمس والضحی

    من از جمال یار نکو رو گرفته ام

    نازم برشتةکه میان من و علیست

    به به عجب طریقة نیکو گرفته ام

    مشق صفا و صدق و محبت به جز علی

    اندر جهان من از که و از کو گرفته ام

    من بوی عطر گلشن توحید را ازل

    از روی عطر این گل خوشبو گرفته ام

    با کشتی شکسته ز گرداب یا علی

    در ساحل نجات تو پهلو گرفته ام

    ایدست حق بگیر زدستم کاروان

    وامانده ام بسوی درت رو گرفته­ام

    شاهان نیازمند در تو من گدا

    از دامن شهنشه دلجو گرفته­ام

    واهب بهوش باش علی کان رحمت است

    من حل مشکلات خود از او گرفته­ام



    نيست جز بر اثر كوكبه طاعت حق

    كه به محراب شب تيره شود مه منشق

    اختر از ديده مهتاب چكد وقت سحر

    شب سيه پوش كند هيمنه خون شفق

    حق كشى، دامن شب را چو بيالود، نشست

    مرغ حق، شب همه شب نوحه گر از ماتم حق

    صبحدم مهر سرآسيمه برآيد ز افق

    زان كه شد مهر ولا كشته به هنگام فلق

    شد شهيد ره ايمان و وفا رهبر عدل

    آن كه زو ملك شريعت به نظام است و نسق

    مشهدش خانه حق مولد او كعبه دوست

    نام آن پاك هم از حضرت اعلا مشتق

    بر سپهر دل عاشق غم او همچو «شهاب»

    اهرمن سوز شد از پرتو ذات مطلق



    اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
    آیینه ای آیینه ای سرتا به پا نور

    آیینه ای و خلق حیران صفاتت
    تابیده بر جان تو از ذات خدا نور

    چشمی که توفیق تماشای تو را داشت
    جسم تو را جان دیده و جان تو را نور

    در حلقه ی عشاق تو ای صبح صادق
    بر هر لبی گل کرده «یا قدوس» ، «یا نور»

    قرآن وصفت سوره سوره با شکوه است
    «فرقان»«نبا»«یوسف»«قیامت»«هل اتی»«نور»

    از کعبه تا مسجد مسیر روشن توست
    از آسمان تا آسمان از نور تا نور

    خورشیدی و بر شانه ی خورشید رفتی
    فریاد می زد آسمان : «نور علی نور»

    تو بوتراب و همسر تو مادر آب
    اصل شما وصل شما نسل شما نور

    پایان کار دشمنان توست با نار
    آغاز راه دوستان توست با نور

    در مدح تو چشم غزل روشن که دیده است
    وصف تو را از ابتدا تا انتها نور



    اگر تو را نداشتم، بدان خدا نداشتم آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم نوای من علی علی،صدای من علی علی بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم چه می­شدم اگر علی مرتضی نداشتم اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم


    قسم به جان تو ای عشق ، ای تمامی هست

    كه هست هستی ما از خم غدیر تو مست


    در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست

    كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست


    نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود

    به خمسرای ولایت خراب و باده پرست


    به باغ خانه تو كوثری بهشتی بود

    كه بر ولای تو دل بسته بود صبح الست


    در آن میانه كه مستی كمال هستی بود

    به دور سرمدی ‌ات هر كه مست شد پیوست


    بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت

    چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست


    هنوز اشک تو بر گونه زمان جاریست

    ز بس كه آه یتیمان ، دل كریم تو خست


    ز حجم غربت تو می‌ گریست در خود چاه

    از آن به چشمه چشمش همیشه آبی




    فزت و رب الکعبه
    نوشته شده در دوشنبه 15 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 287
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">




    شب قدر
    نوشته شده در يکشنبه 14 تير 1394
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 247
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">




    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    بازدید : 274
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
    نویسنده : محمد حسین جهانگیری
    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5
    پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">




    تعداد صفحات : 9