پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
یا علی (علیه السلام)انت الصراط المستقیم
نوشته شده در دوشنبه 15 تير 1394
پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
بازدید : 258
پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع)
نویسنده : محمد حسین جهانگیری
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
پایگاه علمی فرهنگی مکتب الصادق(ع) آپلود عکس" border="0">

سکان زمین و آسمان است علی

سلطان همه جهانيان است علي

گلواژه ي منشق از علي اعلاست

سر چشمه ي فيض بي كران است علي

آوازه ي او ز هفت اقليم رسد

مشهور به هفت آسمان است علي

سر سلسله خليل عبادالرحمن

آن بنده ي سر به آستان است علي

برتر ز علي رب جلي خلق نكرد

آقاي همه بهشتيان است علي

از بعد نبي بر همه ي مخلوقات

از جانب دوست ارمغان است علي

اول وصي پيمبر اعظم اوست

بر دين رسول روح و جان است علي

شاگرد محمد امين است ولي

استاد همه پيمبران است علي

دستور تمام انبيا در دستش

حق را شب معراج لسان است علي

هستند امامان مبين رهرو او

يعني كه امير كاروان است علي

همتاي امير عشق تنها زهرا ست

با دخت رسول همزبان است علي

بر هر نبي و ولي ولي الله است

مولاي جميع انس و جان است علي

در نور محبتش پر از جاذبه است

محبوب قلوب شيعيان است علي

بر غيب و شهود حاكم و سلطان است

آگاه ز راز كهكشان است علي

جنت يكي از صنايع دستانش

صنعتگر آفريدگان است علي

ايمان و نماز و اصل اسلام علي است

توحيد و معاد عارفان است علي

مفتاح علوم ايزدي در نزدش

ديباچه ي علم لا مكان است علي

اين است گواه لا مكان بودن او

يك شب به چهل مكان عيان است علي

مولا و امام متقين كيست علي است

حقا كه امير مومنان است علي

سلمان كه سبو از مي منّا نوشيد

او ظرف و در آن قطره چكان است علي

ميثم سر دار از علي مي گويد

با لله مي وصل عاشقان است علي

قنبر كه غلامي علي منصب اوست

او سالك و پير راهدان است علي

در مركز وحي كاتب وحي علي است

بر حامل وحي تر جمان است علي

گنجينه ي مخفي معارف مولاست

آئينه ذات مستعان است علي

تفسير مبين فطره الله علي است

عشقش به دل پير و جوان است علي

آيات مبين مديحه اوصافش

هر سوره و آيه آرمان است علي

قرآن بدون او به قرآن جعلي است

تا ناطق و منطق و بيان است علي

دانيد كه سرّ اسم اعظم در چيست

اكسير به رمز كن مكان است علي

در اولُ الاولين عيان كيست علي است

در آخر الآخرين نهان است علي

احسان قديم و حكم فرماي ازل

مسجود همه فرشتگان است علي

موساي قلندر از علي نيل گشود

بر كشتي نوح پشتوان است علي

عيسا نه به خويش مرده را زنده كند

تجديد حيات مردگان است علي

ميزان و قسيم نار و جنت حيدر

آري به صراط ميزبان است علي

عنوان علي به چهره ها منقوش است

نامش به رخ مواليان است علي

با اين همه مظهر العجائب بشر است !

يا اينكه خداوند جهان است علي

افتاده بيا كه دستگير تو علي است

بر بازوي نا توان توان است علي

بر سائل خود زكات بخشد به ركوع

با قاتل خويش مهربان است علي

نيروي ولايتش محك بر همگان

بر جمع خلايق امتحان است علي

در روز نبرد تك سوار عرب است

در عرصه صبر قهرمان است علي

خيبر شكن و صف شكن و بت شكن است

هنگام مصاف پهلوان است علي

هر ضربه كه مي زند به شيطان رجيم

تضمين بهشت جاودان است علي

لشگر عددي نبود در حرب علي

تشنه به قتال كافران است علي

در معركه چشم فتنه را كور كند

شمشير به فرق دشمنان است علي

با خنده مظلوم علي خشنود است

ويران گر ظلم پيشه گان است علي

با اشك يتيم ديده اش باراني

با قوْتِ فقير شادمان است علي

قانع به نمك و قرص ناني باشد

با اينكه نعيم آب و نان است علي

آن زاهد شب كه شير روزش خوانند

سالار همه دلاوران است علي

آري سه طلاقه كرد دنيايي را

الحق كه امام زاهدان است علي

هر ذائقه با ولاي او شيرين است

عطر گل و طعم زعفران است علي

او را نشناخت جز خدا و احمد

از بس كه لطيف و دلستان است علي

آن مير مهيمني كه ما را در حشر

از دوزخيان نگاهبان است علي

روزي كه كسي به داد امت نرسد

آنكس كه به فكر دوستان است علي

امضاي شفاعت است با مهر علي

در حشر جواز مومنان است علي

آرامش شيعيان عا لم مهدي است

آرامش صاحب الزمان است علي

از عدل علي كه مي توان گفت سخن

جايي كه شهيد هر زمان است علي



علیست مرغ حق و کعبه آشیانه اوست

حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست

پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر

بنغمه­های دل انگیز و عاشقانه اوست

زلال چشمه زمزم کجا و اشگ علی

صفای این حرم از گریة شبانه اوست

علیست محرم اسرار رب بی همتا

کلید دار عطابخش هر خزانة اوست

بهشت ماحضر سفرة عطای علیست

جحیم سوزش یک ضرب تازیانه اوست

وسیلة کرم ذات حق یدالله است

خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست

علی به پلة آخر رسید در ایمان

نبی سر است و علی پای تا به شانه ی اوست

علی است خانه یکی با خدای بی همتا

درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست

علی است فرد نمودار خلقت کامل

که عقل در عجب از خالق یگانه اوست

مقام صید علی برتر از تفکر ماست

چو بی نظیر بعالم غم زمانة اوست

تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار

بقصد کشتن زهرا در آستانة اوست

حسان معرف الله شد ولی الله

چو در تمام صفات علی نشانه اوست



اشک می‌بارید از چشمان سلمان مثل ابر
گفت من یک قطره‌ام پیش تو ای دریای صبر!

ای خوشا «اللهُ نور»ی که توای پروانه‌اش
خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانه‌اش

همچنان از طرح آنروزم پشیمانم هنوز
آنهمه خندق چرا کندیم؟ حیرانم هنوز

در سپاه ما مگر آنروز شیر حق نبود
حاجتی دیگر به حفر آنهمه خندق نبود

خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود
تا پرید اینسو و جولان داد «عمرو عبدِوُد»

هی رجز می‌خواند و هی بی‌قراری می‌کنی
وای از آن ساعت که تو قصد شکاری می‌کنی

«لا فتی» ! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو
گفت احمد: نه، ولی نه از هراس جان تو

گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود
گفت نه، تا دست آن پر ادعاها رو شود

دیدمت شیر جوان! تا ‌آمدی غرّان ز رَه
گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه

عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت
خوب می‌بینم که می‌چرخد اجل دور سرت

گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آنها که علی ابن ابی طالب نبود

در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان

قلب حق در سینه‌ی من در پس این جوشن است
جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن است

آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم
آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم

روز خندق را همان روز الستم می‌کنی
خون فرقم را تو می‌ریزی و مستم می‌کنی

فرق من باز و سپر باز و دهان تیغ باز
با سه لب، لبیک می‌گویم در این راز و نیاز

باده مست و باده نوشان مست و ساقی مست مست
مست می‌چرخد به دورش عالمی ساغر به دست

پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم
تیغ را برگیر، بسم الله رحمن الرحیم

برق هیبت در نگاهت چشم او را خیره کرد
ناگهان گردی به پا شد که هوا را تیره کرد

تا به راه انداختی آن گردباد حیدری
عمرو جای جنگ شد مبهوت آن جنگاوری

دم به دم چرخیدی و چرخاندی آن تیغ دو دم
هم چپ و هم راست بودی، پلک تا می‌زد به هم

در زمین با لرزه‌ی گامت قیامت می‌کنی
«یا قسیم النار والجنت»! چه قسمت می‌کنی؟

می‌زنی شمشیر همچون آذرخشی مرگبار
نه، نمی‌فهمد زبانی عمرو، الا ذوالفقار

تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پر است
پر درآورده‌ست، حق دارد، به دست حیدر است

یک نفس بر عمرو می‌تازی و او درمانده‌ است
تیغ هم مثل سپر در دست دیگر مانده است

هر چه دارد در دفاع از جان خود رو می‌کند
پیش تو شیر قدیمی کار آهو می‌کند

باورش می‌شد اگر رزم تو در بدر و احد
پیش تیغت وا نمی‌ماند اینچنین در کار خود

گفت با خود بی رقیبم چون که دیگر حمزه نیست
او نمی‌دانست سیف الله بعد از این علی‌ است

باورش شد پنجه‌ها وقتی اسیر شیر بود
باورش شد قدرت بازویت اما دیر بود

تیغ برّان بود، اما تیغِ ایمان را زدی
پای او نه پایه‌های کفر و عصیان را زدی

نقشه‌ی اهل تکاثر باز نقشی شد بر آب
شرّ به خاک افتاد و سر خم کرد پیش بوتراب

آمدی چون عید نو تا قفل زندان بشکنی
دیو مردم خوار را چنگال و دندان بشکنی

پای آن دیو سیه از روی زانو شد دو نیم
چیست پا، وقتی نیاید در صراط المستقیم؟

مثل بت آن کوه آهن بر زمین افتاده بود
کفر بر پای امیر المومنین افتاده بود

عمرو! عُمرت را غرورت از کفت بیرون کشید
عبدِ «ود» بودی و عبد «رَب» تو را در خون کشید

خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
عمرو! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟

عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی!
عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی!

در دلم توفان اسرار تو دامن می‌کشد
وای اگر گویم، ابوذر تیغ بر من می‌کشد

آن که پیش ضربتش اعمال ما فانی‌ست؟ کیست؟
آن که می‌داند در این عالم که حیدر کیست؟ کیست؟

من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من
باز هم با چاه رازت را بگو مولای من!



ای عبور سبز نخلستان بدوش

باز هم از ذهن نخلستان بجوش

تیغ دستت بسکه بر صحرا نشست

شد کویر از دست تو خرما فروش

یوسف آهِ تو عمری بین چاه

می وزد در خویش و می گرید خموش

کودکی دارد صدایت می کند

کفشهای وصله دارت را بپوش

باز هم از کاسه ی طفل یتیم

شربت شام تجلی را بنوش



شعر در وصف تو لالی بیش نیست

گفتنت ، حرف محالی بیش نیست

پیش ِ اشکت آبِ اقیانوس هم

قطره ی آب زلالی بیش نیست

جلوه های تو که باشد ، آفتاب

قطعه ی سرخ زغالی بیش نیست

هر کجایش ردِّ پای دست توست

ذات این عالم سفالی بیش نیست

حرف ما از تو نماد جهل ماست

پاسخ ما هم سئوالی بیش نیست



مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.



اي آينه ي جمال يزدان

پيدا ز رخت کمال يزدان

تابنده چو مهر ز آسمانها

از چهره ي تو جلال يزدان

تا عرش کمال پر گشوده

با قوّت عشق و بال يزدان

مقصود توئي تو زآفرينش

از حکمت بي مثال يزدان

در آينه ي خيال بندم

رخسار تو از جمال يزدان

جلوه تو کني به چشم خاطر

گر وهم کند خيال يزدان

چون دل دُر معني از خرد سُـفت

عشق آمد و مدحت علي گفت

اي چرخ به مهر برکشيده

وي مهر به چرخ سر کشيده

در سايه ِ پّر آسمانيت

خورشيد ز کوه پر کشيده

تا بر تو برد نماز، هر صبح

دامن به طراز زرکشيده

اسلام به يمن مقدم تو

رايت به شکوه و فر کشيده

خورشيد به سوي روي تو سر

از روزنه ي سحر کشيده

از خاور دين، طلوع کرده

سر از بر باختر کشيده

اي از بر چرخ بارگاهت

سرمنزل عشق شاهراهت

اي آيت رازگوي قرآن

وي رايت عرش پوي قرآن

باقي و دُرد و آن مي صاف

تابان ز تو در سبوي قرآن

دل پيشرو شميم مويت

از رايحه ي نکوي قرآن

هم رايت حق به دست احمد

هم آيت دين به روي قرآن

اي چهر تو آبروي اسلام

وي مهر تو آبروي قرآن

تحرير تو راز گوي هستي

تقرير تو بازگوي قرآن

تو بوالحسني، تو مرتضائي

تو جلوه ي حق، تو مصطفائي

اي جان جهان و جان هستي

وي زنده به تو روان هستي

جولانگه نور دلفريبت

جولانگه بي کران هستي

هستي است بمدحتت سخنگوي

گفتار تو ترجمان هستي

جاويد شده به يمن بودت

اين هستي جاودان هستي

اي ماه به شامگاه گيتي

اي مهر به آسمان هستي

روشن به عنايت خدائي

از چهر تو اختران هستي

اي مشغل دلفروز ايمان

شمشير خدا به دست يزدان

اي شمع ولايت محمّد

نور دل و آيت محّمد

با فّر و شکوه آسماني

در دست تو رايت محمّد

وه وه که چه دلپذير گويد

لعل تو حکايت محمّد

ز آغاز و نهايت تو پيدا

آغاز و نهايت محمّد

خواهد ز خدا دل پريشان

مهر تو حمايت محمّد

هم در کنف حمايت تو

در ذيل عنايت محمّد

اي امر تو چيره بر شب و روز

وي خيل تو برستاره پيروز

اي از بر سدره پر گرفته

جز حق ز همه نظر گرفته

يکسر همه حق شده همه عشق

تا شاهد حق به بر گرفته

شمشير خدا و دست ايمان

بر خرمن شرک در گرفته

و آن تيغ درخش بار گلگون

هر دم ز کف سحر گرفته

چون مهر کشيده سر ز خاور

تا آنسوي باختر گرفته

از چرخ براي رايت تو

آفاق بزير پر گرفته

اي صبح فروغ بخش اسلام

با ذکر توايم بام تا شام

اي گوهر گوهر ولايت

خورشيد منوّر ولايت

اي مهر فروغ بخش اسلام

وي مشغل انور ولايت

اي آيت حقّ و روح قرآن

وي رايت و افسر ولايت

سلطان سرير عقل و ايمان

والي هنر، در ولايت

اي گوهر عشق و جان عرفان

تاج سر و مفخر ولايت

اي جان مجسّم نبّوت

وي روح مصوّر ولايت

مقصود نبي ز لافتائي

ممدوح خدا ز هل اتائي



سجده و اشک و استغاثه علي

شرف و عزت و حماسه علي

هر چه خوبي که آفريده خدا

همه يک جا شده خلاصه: علي



تویی بهشت که بی تو جهنم است زمین
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین

تو پایه های زمینی سرت سلامت باد
که بی وجود تو آواری از غم است زمین

پرندگان به هوای چه اوج می گیرند؟
برای درک بلندای تو کم است زمین

حسین اگر پسر توست با اشاره ی او
سیاهپوش عزای محرم است زمین

کجایی ای پسر خاک و مونس دل چاه؟
یتیم مانده و محتاج همدم است زمین

چقدر بی تو دل کوچه های کوفه پر است
چقدر بی تو پریشان و درهم است زمین

نداشت طاقت عدل تورا کسی افسوس
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین



من از ازل به مهر علی خو گرفته ام

درس خداشناسی ونیرو گرفته ام

ار مرشد طریقت خود شاه لافتی

خوی محبت از کرم او گرفته ام

در پرتو هدایت و نور ولایتش ب

ا دست وی زدامن یاهو گرفته ام

تفسیر و شرح آیة والشمس والضحی

من از جمال یار نکو رو گرفته ام

نازم برشتةکه میان من و علیست

به به عجب طریقة نیکو گرفته ام

مشق صفا و صدق و محبت به جز علی

اندر جهان من از که و از کو گرفته ام

من بوی عطر گلشن توحید را ازل

از روی عطر این گل خوشبو گرفته ام

با کشتی شکسته ز گرداب یا علی

در ساحل نجات تو پهلو گرفته ام

ایدست حق بگیر زدستم کاروان

وامانده ام بسوی درت رو گرفته­ام

شاهان نیازمند در تو من گدا

از دامن شهنشه دلجو گرفته­ام

واهب بهوش باش علی کان رحمت است

من حل مشکلات خود از او گرفته­ام



نيست جز بر اثر كوكبه طاعت حق

كه به محراب شب تيره شود مه منشق

اختر از ديده مهتاب چكد وقت سحر

شب سيه پوش كند هيمنه خون شفق

حق كشى، دامن شب را چو بيالود، نشست

مرغ حق، شب همه شب نوحه گر از ماتم حق

صبحدم مهر سرآسيمه برآيد ز افق

زان كه شد مهر ولا كشته به هنگام فلق

شد شهيد ره ايمان و وفا رهبر عدل

آن كه زو ملك شريعت به نظام است و نسق

مشهدش خانه حق مولد او كعبه دوست

نام آن پاك هم از حضرت اعلا مشتق

بر سپهر دل عاشق غم او همچو «شهاب»

اهرمن سوز شد از پرتو ذات مطلق



اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینه ای آیینه ای سرتا به پا نور

آیینه ای و خلق حیران صفاتت
تابیده بر جان تو از ذات خدا نور

چشمی که توفیق تماشای تو را داشت
جسم تو را جان دیده و جان تو را نور

در حلقه ی عشاق تو ای صبح صادق
بر هر لبی گل کرده «یا قدوس» ، «یا نور»

قرآن وصفت سوره سوره با شکوه است
«فرقان»«نبا»«یوسف»«قیامت»«هل اتی»«نور»

از کعبه تا مسجد مسیر روشن توست
از آسمان تا آسمان از نور تا نور

خورشیدی و بر شانه ی خورشید رفتی
فریاد می زد آسمان : «نور علی نور»

تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما وصل شما نسل شما نور

پایان کار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور

در مدح تو چشم غزل روشن که دیده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور



اگر تو را نداشتم، بدان خدا نداشتم آری خدا نداشتم، اگر تو را نداشتم نبود اگر کرامتت، نبود اگر طبابتت هزار درد داشتم ولی دوا نداشتم به نام تو خدا صفا به زندگیم داده است بدون نام تو در این جهان صفا نداشتم نوای من علی علی،صدای من علی علی بدون این علی علی،خدا خدا نداشتم سنگ شدم طلا شدم،شاه شدم گدا شدم چه می­شدم اگر علی مرتضی نداشتم اگر نبود زادگاه تو قسم به فاطمه این همه سمت کعبه هم برو بیا نداشتم من اسمه دوا علی و ذکره شفا علی کمیل تو اگر نبود به لب دعا نداشتم نبودی یا علی اگر، حسن نبود و هم حسین بدون تو مدینه و کرب و بلا نداشتم


قسم به جان تو ای عشق ، ای تمامی هست

كه هست هستی ما از خم غدیر تو مست


در آن خجسته غدیر تو دید دشمن و دوست

كه آفتاب برد آفتاب بر سر دست


نشان از گوهر آدم نداشت هر كه نبود

به خمسرای ولایت خراب و باده پرست


به باغ خانه تو كوثری بهشتی بود

كه بر ولای تو دل بسته بود صبح الست


در آن میانه كه مستی كمال هستی بود

به دور سرمدی ‌ات هر كه مست شد پیوست


بساط دوزخیان زمین ز خشم تو سوخت

چو در سپاه ستم برق ذوالفقار تو جست


هنوز اشک تو بر گونه زمان جاریست

ز بس كه آه یتیمان ، دل كریم تو خست


ز حجم غربت تو می‌ گریست در خود چاه

از آن به چشمه چشمش همیشه آبی

0

مشاهده پست مشابه : چت فارسی چت روم دوستان چت farsichatroom.com چت روم فارسی www.chatfarsi.ir



تعداد صفحات : 9